معنی بانشاط و خوشحال
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بانشاط. [ن َ] (ص مرکب) (از: با + نشاط). دارای نشاط. شادمان. فیران.شنگول. که نشاط دارد. نشیط. باروح. مریح. (دهار).
خوشحال
خوشحال. [خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب) شاد. باسرور. بی غم. مقابل بدحال. با وقت خوش. || بشاش. کامران. بختیار. شادمان. نیک بخت. (از ناظم الاطباء). مسرور (یادداشت مؤلف):
من بهر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم.
مولوی.
اندوه فایده نمیکند خوشحال می باید بود. (انیس الطالبین). || (ق مرکب) در حال شادمانی و سرور. (ناظم الاطباء). شادان. (یادداشت مؤلف): به ذوق دریافت لقای شریف ایشان خوشحال میرفتم. (انیس الطالبین).
مترادف و متضاد زبان فارسی
بشاش، خوشحال، خوشدل، سردماغ، سرزنده، شاد، شادمان، مسرور، نشیط،
(متضاد) دلمرده، بینشاط، ناخوشدل
فارسی به ایتالیایی
vivace
فرهنگ عمید
تندرست و در حالت نشاط و شادی، شاد، شادمان،
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1314